93/8/20
7:5 ع
بسم الله الرحمن الرحیم
یک بار زندگی می کنیم برای یک عمر
و یک بار می میریم برای یک عمر
و آنگاه به سوی تو می آییم.
می دانم که این روزها، روزهای غریبی است...
و ما را دقیقا همین ایام، نشاندی در تاریخ تا از غربت حبیب مان، حبیبت بکاهیم...
اگر چه مانیز غریب بودن را از ارباب مان داریم....
ما همگی شبیه اوییم... ما همگی مظلومیت خانمان برافکن داریم...
ما از لیلایمان دوریم و چه تنگ است بر این نفس ها، روز و شب هایم.......
به رنج راه، آمیخته ایم... به درد ها و به ابتلائات و به آبله ها....
ما به سوی تو می آییم ای تنها لیلای دلم....
به سوی تو می شتابیم تا تو را یاری کنیم........
دلم در هراس است.... مباد که باری از ظهورت به دوش نداشته باشم....
مباد که آرام جانت نباشم.....
نه اربابم.... نه حبیب دلم..... نه..... مرا به دلت نزدیک کن.....
همین قدر نزدیک که گرمای نفس هایت را لمس کنم....
ما داریم به سوی تو می آییم و به سوی مرگی که بدان هجوم می برم در حالی که او از من می گریزد...
چقدر یاد مصطفایم........ بدون اینکه بفهمم حرف هایم شده حرف های دل سوزانش...
و این ، آتشیست که از جانم شعله می کشد.....
مرا به خودت برسان تنها لیلای دور افتاده از وطن..........
اللهم رُدَّ کُلَّ
غ ری ب....
پیام رسان