92/4/14
11:47 ص
شنیده ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت/ فراق یار نه آن می کند که بتوان گفت
با تو ام که داری با آب می روی.
تازه به تو عادت کرده بودم ماه شادی اهل بیت! شب و روز، همنشینی و انس با تو، ببین چگونه تو را مونس نیمه شب هایم کرده است...
تازه داشتم با خنده هات می خندیدم، پرواز می کردم و اوج می گرفتم و تا خود ماهِ تمام آسمان ات می رفتم... تا خود نیمه ات
که چون تو نیم گشتی، رخ زیبایی و جمالت، کامل شد. تو نیم گشتی و ماه دیگری از نیمه ی تو، سر برآورد بر آسمان و حالا مانده ام
چگونه سجده های آن ماهِ سینه ی آسمان را وداع کنم و بروم...
هم شوق رسیدن به مهمانی، هم اندوه پایان رسیدن تو...
ای ماه سرور اهل بیت... این شب های باقی مانده ات را به قدر سال، برایم پربرکت کن... بنشانم باز سر اشک های مناجات ات...
و بخوان این بار از زبان من... الهی... اِن اَخَذتَنی بجُرمی، اَخَذتُک بعفوک. و اِن اَخَذتنی بذنوبی، اخذتُکَ بمغفرتک...
و ضجه بزن و چشم بدوز به آسمان... خدایا اگر مرا به جرمم مواخذه کنی، تو را به عفوت مواخذه می کنم... که تو پروردگار منی...
که عفو و مغفرتت افزون از سیاهیِ تمام من است...
مرا مواخذه کن ... اصلا به آتش بیفکن...
من باز فریاد می زنم که من این خدا را دوست دارم....
داری می روی شعبان... زود هم داری می روی...
برای من که نه فهمیدم رجب کی آمد و حالا که چشم باز می کنم و می بینم داری می روی و دل تنگ می شوم، سخت است...
به وقت خداحافظی که نزدیک تر می شویم، من می مانم و جامه ای از شوق میهمانی خدا و دلی لبریز از اندوه رفتن تو...
سلام به تو، چون آغاز می شوی از هلال ایی؛ کالعُرجونِ القدیم*
و سلام به تو آنگاه که به پایان می رسی؛ کالعُرجونِ القدیم...
لبیک ماه خدا؛ شهر الله الاکبر و عید اولیائه...
لبیک شهر رمضان...
92/4/13
4:17 ص
نامه خداحافظی مجری محبوب تلویزیون، فرزاد جمشیدی
همین که واژه ها، لب به سخن گشوده اند، یعنی باید بگویم. باید تا از آستان دل، پر نکشیده و نرفته اند، بنشینم پای حرف هاشان. و این یعنی انبوه کارهایم را کنار گذاشته ام و باز، رو به پیشگاه الهی دارم.
ساعت، به وقت لحظه های نیمه شب، قدر نافله ای و مناجات شعبانیه ای مانده تا اذان
و به وقت لحظه های ماه رمضان، به قدر سحری خوردنی و دعایی پای سجاده، تا اذان صبح، فاصله هست.
و این فاصله را حتی شاید برنامه ی یاد خدا ایی پر کند.
ساعت به وقت نیمه شب، لحظه های عاشقی است و پر از جریان های زلال تا خدا. و من با این کلمات، نافله می خوانم و اشک می ریزم به یاد مولای غریب مومنین. که هرچه توانستند تهمت زدند و هرچه توانستند گفتند و آخر که خبر آمد مولا را در محراب، ضربت زدند، گفتند مگر او اصلا نماز می خواند؟
لحظه های نیمه شب، لحظه های درد است. مردم، صدای مناجات علی -علیه السلام- را نمی شنوند. مردم، عمیق، خوابیده اند. و مردی نگران همه... مهربان به همه... به فکر همه...
و او عبد است. عبد ایی که هرچه دارد از خدای اوست. عبد ایی که وقف او که نه فنای در او شده است.
عبد باشیم... وقف باشیم... همه را بسپریم به او...
اگر مولای ما علی است، آنگونه برخورد کرد در برابر تخریب ها علیه اش...
اگر گفتیم پروردگار ما، مولای ما، صاحب اختیار و سرور ما، الله است، پس در همین راه می ایستیم و استقامت می کنیم. و در راه او همه چیزمان را فدا می کنیم. و از سرزنش کننده ها نمی هراسیم...از آبرو دادن ها در راهش نمی هراسیم...
راه توطئه های شیطان رجیم را می بندیم... راه پیروزی اش را می بندیم...
خداحافظی و کنار کشیدن، بهترین راه نیست... شاید حربه ی شیطان باشد... شاید او سوخته باشد از برنامه های سحرهای ماه خدا...شاید می خواهد کسی که قلم از دستان رهبرش هدیه گرفت بخاطر متن هایی که خودش می نشست و ساعت ها می نگاشت، را نا امید و منزوی کند... کنار نروید... خواهش می کنم کم نیاورید... پروردگار ما خداست. و راه ما نیز، راه اوست... وقتی او هست؛ حامی و پشتیبان و همراه، چه باک از خارمغیلان و بیابان ؟ ... صبور باشید و استقامت کنید که مولای ما علی است...
حرف هایم را نمی دانم به گوش تان می رسد یا نه... ولی...
یک آدم بی نام و نشان در دنیا،
برای یک مجری محبوب برنامه های ماه خدا
نگاشته است و خواهش اش را گذاشته در این کلمات معطر به سحرگاه...
چیزی نمانده است تا ضیافت... بمانید... خواهش می کنم...
خدا در این صبر و استقامت، اجرتان دهد مجری محبوب سحرهای ماه خدا...
پیام رسان