92/1/31
12:28 ص
دل ام نمی آید سیاه از تن برکنم
بیش از پنج روز از شهادت بانو گذشته است
و هنوز در رنگ سیاه، پناه گرفته ام...
...
این روزها، روضه خوان ام. گاهی همپای حضرت امیر. گاهی حضرت زینب، گاه امام حسن، آماج درد. و گاه امام حسین... علیهم السلام...
این روزها منتظرم شب شود
تا بدنبال نفس های در سینه محبوس علی -ع- بروم کنج خلوت
از دور بایستم و ناله های خاموش بزنم...
که علی -علیه السلام-، دست می کشد بر مزار زهرایش و اشک می ریزد...
و می گوید که یا رسول الله.... صبر می کنم....
یا رسول الله... صبر می کنم....
.
.
نشسته ام همین حوالی و رخت عزا از تن دور نمی کنم...
نشسته ام همین حوالی و تنها،
و تنها رو به آسمان دارم و
می بارم
که یا رسول الله... صبر می کنم....
صبر می کنم....
صبر می کنم....
پ.ن:
گاهی وقت ها، آدم آنقدر حساس می شود که به نسیمی، ابر باران زا می شود و مدت ها می بارد...
آسمان دل مان، آسمان چشم ها مان، بارانیست همپای باران بی صدای آسمان فرزندان ات ... بانوی آرمیده... یا زهرا.......
آرام بخواب... که علی هست هنوز..........
سلام الله علیکم...
92/1/24
7:26 ع
دم، بازدم و اشک...
اشک و اشک و نفس...
ضجه ها، راه گلویش را بسته است...
گریه می کند که مبادا بعد از تو، زندگی اش طولانی شود...
ببین چگونه بال و پر گرفته بر خاکت و بی صدا ضجه می زند...
این نفس هایش است که زندانی اش کرده در این شب تاریک و بی پایان
که بال و پرش را بسته است
که به انتها می رسد و باز
باید صبر کند...
تو می روی دامن کشان و او...،
و او باید قرار و تاب از کف دهد و باز بماند...
چه شب سختی.
آسمان، آستین بر دندان گرفته مبادا ضجه ناله هایش بلند شود...
و سرنوشت علی است این خون جگر...
و الا علی کجا تاب دیدن پاره تنش را بر خاک داشت...
و الا علی کجا دل دیدن تن سرد فاطمه را داشت؟...
علی،
آن فاتح خیبر،
اکنون، به پهنای صورت اشک می ریزد و بغضش را فرو می خورد مبادا صدایی بلند شود...
بی قرار است و بریده بریده حرف می زند با یار و پناه و همراه اش... مبادا بعد تو زندگی ام به درازا کشد فاطمه ام....
سلام الله علیهما...
نفسی علی زفراتها محبوسة
یا لـیتها خـرجـتُ مـع الزَّ فَـرات...
لا خیرَ بعدکِ فی الحیاةِ و إنّما
أبکی مخافةَ تـطـولَ حـیاتی....
گریه می کنم که مبادا بعد از تو زندگی ام طولانی شود....
دلم را لابلای همین خاک، پنهان می کنم و می روم...
می روم به دنبال او و فرزندان اش...
که محشری است به پا در دل هایشان...
می روم قدری ناله زنم مگر آتش درب خانه خاموش شود در دل شان...
السلام علیک یا قرة عین الرسول...
السلام ای بانوی دل شکسته...
آرام بخواب نور زمین و آسمان...
منزل مبارکت............
[1]: نفسم در سینهام محبوس است ای کاش جان من با نفسم بیرون میآمد.
ای فاطمه بعد از تو خیری در زندگانی نیست، فقط گریهام برای این است که میترسم عمرم پس از تو طولانی شود.
92/1/16
10:58 ع
92/1/5
11:42 ع
بسم الله الرحمن الرحیم
والله ان قطعتموا یمینی
انی احامی ابدا عن دینی
این صدای عباس است در پهنه کربلا
که تکرار میکنی
و خونی تازه میجوشد در رگ ها
تا از بریدگی گردن،پاسخ غریبی حسین بدهد...
"و مگر نه آنکه گردن ها را باریک آفریده اند تا در مقتل کربلای عشق،آسانتر بریده شوند؟..."
و چون جاری شود بر زمین،
بوی خون،عالم را غرق میکند در خود و
حیرت و جنون...
و مستی جز آن نیست که گلگون تر شوی برای نگاه او...
بوی خون می آید
بوی جنون
و بخوان قل اعوذ برب الفلق را از جبین حسین علیه السلام
آنگاه که به خون نشست و خورشید،
در همان سرخی، در بند غروب گشت و
در بند خون...
اشهد ان لا اله الا الله
و اشهد ان محمد رسول الله
و اشهد ان علیا ولی الله
بر پروردگاری تو راضی ام
و بر دین آخرین نبی ات بودن
و از تحت ولایت 12 عزیزت
و شهادت میدهم به حق بودن هر آنچه از نزد توست
پروردگار قهارم...
بگذر از نقص و عیوب مان به حرمت خون حسین ات
یا من سبقت رحمته غضبه...
مسافر دیار خون ام...
حلال کنید حقیر را
امیری حسین و نعم الامیر
پیام رسان