93/11/8
3:2 ع
سلام تنها لیلای دلم...
باز آواره ی تو، راهی جز منزلت نیافته که سر بر آستانش بگذارد و بگرید... از همین آستان که زندگی می گیرد. از همین کوی که دست به دامان کرم ات می شود.
از همین نقطه که باز دیوانه ات می شود. لیلا! مجنون ، عمرش به کوتاهی افتاده است. او را به خودت برسان.... کجایی عزیز دل....
کار دل است اگر تسبیحات حضرت فاطمه(س) ی نمازهام، گره می خورد به قامت فاطمی ات...
چشمان ام مملو از اشک می شود و بی اختیار می گویم الله اکبر.... الله اکبر به این قد و بالای فاطمی.... الله اکبر به این ابهت حیدری...
الله اکبر به این عطوفت و عزت محمدی.... سبحان الله لیلای من...سبحان الله....... حمد خدا که تو ارباب مایی........
ارباب........ واگویه های دلم ، آتشم می زند....
لحظاتم را دریاب.....
دور از تو دارم جان می سپارم.........
اربابم.......
93/10/11
12:28 ص
سلام تنها لیلای دلم. تنها تو می دانی انقباض نفس های این روزهای مجنون را. یک چشمش اشک است و یک چشم، خون.
مانده است به راه هزار و یک روزِ بی تو...
خوش به حال دلم که تنها تو را دارد... من با این دل، یک عمر، عشق کرده ام لیلا... آتش یک لحظه اش را که می فهمد جز تو؟...
نمی دانی چشم هام چه غبطه ای به دل می خورند. دل تو را در میان جان دارد اما دیدگان، کویر تر از همیشه....
روز به روز پژمرده می شوند دیدگانم از آه های مدامی که از جگر بر می خیزد. ای حسرت بر این دیدگان کویری که طراوت باران بر آن نباریده....
یا طبیب... بر این بیمار مسکین گذر کن که در تب تو می سوزد... بر او که زندگی بی خبر از تو، به هستی اش شعله کشیده...
بر او که داغ بی خبری به پای جانش نشسته است...
ای میوه ی قلب زهرا.... ای رایحه ی اباعبدالله.... یابن الزهرا...
من اینجایم لیلا.... همین گوشه کنارهای ویرانه های دل....
گذر کن بر این اسیر فراری که همه شب دست به دامان خدا می شود تا خبری از تو برایش بگوید.....
از حال این روزهایم نپرس ... حاجتم تویی....... خبری از خود به این روسیاه بده که آرام جانش شود لیلا..... خدایا مرا به عزیز دلم برسان...........................
همه شب دست به دامان خدا تا سحرم
که خدا از تو خبر دارد و من بی خبرم...
+شما هنوز عزادارید ارباب....
آجرک الله یا بقیة الله فی مصیببة اباک....
+اولین روز امامت و سروری شماست...
و من محزونم ....
برای شمایی که باید مثل پدرتان برای ما، خون جگر بخورید....
خدا قلب مان را به ولایت و عشق شما اهل بیت ثبت کند و به دین خودش....
خدا شما را از ما راضی کند.....
برای شما تنها لیلای قلبم............
شیعیان ِ دلباخته و گناهکارتان را درست کنید.....
دریاب ما را ای امام ما ... ای سرور ما... ای حبیب قلوب ما...
93/9/8
9:55 ص
93/8/20
7:5 ع
بسم الله الرحمن الرحیم
یک بار زندگی می کنیم برای یک عمر
و یک بار می میریم برای یک عمر
و آنگاه به سوی تو می آییم.
می دانم که این روزها، روزهای غریبی است...
و ما را دقیقا همین ایام، نشاندی در تاریخ تا از غربت حبیب مان، حبیبت بکاهیم...
اگر چه مانیز غریب بودن را از ارباب مان داریم....
ما همگی شبیه اوییم... ما همگی مظلومیت خانمان برافکن داریم...
ما از لیلایمان دوریم و چه تنگ است بر این نفس ها، روز و شب هایم.......
به رنج راه، آمیخته ایم... به درد ها و به ابتلائات و به آبله ها....
ما به سوی تو می آییم ای تنها لیلای دلم....
به سوی تو می شتابیم تا تو را یاری کنیم........
دلم در هراس است.... مباد که باری از ظهورت به دوش نداشته باشم....
مباد که آرام جانت نباشم.....
نه اربابم.... نه حبیب دلم..... نه..... مرا به دلت نزدیک کن.....
همین قدر نزدیک که گرمای نفس هایت را لمس کنم....
ما داریم به سوی تو می آییم و به سوی مرگی که بدان هجوم می برم در حالی که او از من می گریزد...
چقدر یاد مصطفایم........ بدون اینکه بفهمم حرف هایم شده حرف های دل سوزانش...
و این ، آتشیست که از جانم شعله می کشد.....
مرا به خودت برسان تنها لیلای دور افتاده از وطن..........
اللهم رُدَّ کُلَّ
غ ری ب....
93/6/12
7:47 ع
آفتاب، به قتلگاه تاریخی خویش، می نشیند
و من به یاد تو...
مانده ام اینهمه روز دوری از تو ، کِی تمام می شود بر بنده ای که صاحب مصائب بزرگ شده است.
انا صاحبِ الدَّواهِی العُظمی...
بر بنده ای که سختی ها، او را احاطه کرده و تنها نگاهش به سوی توست. به سوی مولایی که فراتر از خیال و تصور اوست
به سوی صاحب ِ نگاهِ خیس اش. به سوی او که می گویند پیش از تو، یادت کرده است...
کجایی ارباب که نگاهم، خیس تر از این نمی شود.....
شیعیانت را دریاب....
پیام رسان